سناریو کوتاه 🖤✨

گلی که شاخش به خون آغشته بود رو توی لیوان انداخت و نگاهی به پسری که از ترس به خودش میلرزید نگاهی کرد.
خونه قرمزش از دستش می‌ریخت و معلوم بود داره درد زیادی تحمل میکنه.
-وقتی کاریو میگم که انجام نمیدی همین میشه! این تقصیر خودته نه من.
پسر مو طلایی که تا الان به خودش میلرزید به سختی روی دو زانوهاش نشست و دو دستاش رو به هم چسبوند
*قربان.....ال..تما..ستون میکنم.
با لکنت جواب داد و باعث خنک شدن دل اربابش شد
-میدونم که دیگه جرعت نمیکنی از این کارا بکنی ولی برای اطمینان.!
لیوان رو برداشت که گل به همراه خونش توش بود و به دست پسر که هنوز روی زمین زانو زده بود داد.
*ق.ربان..چیکارش...کنم؟
-بخورش
*ب..له!؟
-تو که نمیخوای بمیری!
با لحن خبیثی گفت و دوباره شاهد لرزش پسر روبه روش بود.
پسر با دستای لرزون لیوان رو سمت دهنش برد و با تردید یکمی ازش خورد بلافاصله حالش بد شد و مجبور شد ماده رو از دهنش بیرون کنه
-قورتش بده
*ام..ا..قربان
-حرف نباشه
لیوان که روی زمین بود رو برداشت و جرعه ای دیگه ای نوشید صورتش جمع شد و اشکی از چشمش پایین ریخت و بالاخره موفق شد خونه خودشو قورت بده!
-افرین پسر خوب!!!


تقدیم به نگاهای قشنگتون ✨🌊

#kim_miha
دیدگاه ها (۹)

سناریو کوتاه 🖤✨

سناریو کوتاه 🖤✨

سناریو کوتاه 🖤✨

سناریو کوتاه 🖤✨

black flower(p,238)

Last time

part:6جیمین سعی می‌کرد با مطمئن‌ترین لحن ممکن سوالش رو بپرسه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط